یکشنبه 21 اردیبهشت 1404
    آزمایشی
    روانشناسی

    ضرورت یادگیری مهارت های ارتباطی

    ضرورت یادگیری مهارت های ارتباطی

    همه ما در جامعه ای انسانی که ارتباط از ارکان آن است زندگی میکنیم و تحقق
    اهداف و نیازهای ما بعنوان گونه ای اجتماعی در تعامل با محیط حاصل می شود.
    از این رو،موفقیت در گرو ارتباط کارآمد و اثربخش با محیط اجتماعی است.
    اما امروزه زندگی پیچیدگی فزاینده ای نسبت به دوران گذشته پیدا کرده است و
    تغییر سریع قواعد،بحران ها و سوء تفاهم ها باعث شده مشکلات اغلب در قالب
    روابطی که با دیگر انسانها داریم رخ دهد.
    این مشکلات ماهیتی دارند که واکنش های فطری جنگ و گریز ( که میراث
    مشترک نیاکان ما و حیوانات در روبرویی با خطر بوده) شیوه مناسبی برای رفع
    آنها نیست.
    اما هیجانهای برآمده از آنها همچنان بطور بالقوه واکنش جنگ و گریز را بر می
    انگیزند.
    در واقع هیجانهای بنیادی ترس،خشم،انزجار،غم،عشق و تعجب و سیستم جنگ و
    گریز سازو کارهای زیست شناختی و غریزی در انسان و حیوان برای مقابله با
    خطر است و همین راز شیوع این واکنش در جوامع انسانی امروزی است.
    فطری بودن سیستم جنگ و گریز سبب می شود هنگام بروز مشکل و اختلاف
    میان انسانها،در دسترس ترین پاسخ باشد.
    اما این امر بدان معنا نیست که این شیوه واکنش در دنیای متمدن ،بهترین و
    سازنده ترین نیز هست.
    وقتی ما در جامعه انسانی امروز از شیوه جنگ و گریز استفاده می کنیم،خود را
    در موقعیت نامناسبی قرار می دهیم.باچنین برخوردهایی ما نه تنها خشمگین یا
    بیمناک می شویم بلکه در روابطمان با دیگران شکست می خوریم و در اثر آن
    یاس و ناامیدی نیز ممکن است بر ما چیره شود.

    از طرفی،خطراتی که در گذشته تعادل انسان را برهم میزد و منجر به فعالیت
    سیستم جنگ و گریز می شد، ماهیتی ساده و ناگهانی داشت و بر همین اساس
    فعالیت سیستم اعصاب خودمختار در این مواقع به ما کمک میکرد نیروهایمان را
    برای مقابله با یک خطر ناگهانی بسیج کنیم.اما امروزه فعالیت این سیستم فقط
    وقتی راهگشاست که برای تنازع بقا راهی جز ستیز یا گریز نداریم؛در حالیکه
    بیشتر مسائل و مشکلاتی که در جامعه امروز تجربه میکنیم، با پاسخی مبتنی بر
    سیستم جنگ و گریز حل نمی شود و در بیشتر مواقع وضعیت بدتر می شود.چرا
    که مشکلات ارتباطی در مواجهه با همسر،فرزند،مدیر و انسانهای دیگری فعال
    می شود که معمولا به آنها حس مثبت هم داریم.بنابراین فعال شدن این سیستم
    برای حل مشکلات انسانی که ماهیت تعارضی دارند میتواند به نوعی شما را از
    نظر رفتاری فلج کند.نه می توانید به سبب علاقه،احترام یا ترس،خشم خود را
    ابراز کنید و نه می توانید مشکل را رها کنید و چیزی نگویید.در نتیجه چون
    مشکل حل نشده باقی می ماند و گاهی شدت میابد،حالت جنگ و گریز در فرد
    برای مدتی طولانی فعال باقی می ماند و به برانگیختگی فیزیولوژیکی مستمر و
    در نهایت بیما ریهای متعدد همچون بیماری های کرونری قلب،سکته های
    مغزی،زخم معده،سرطان و سردردهای متعدد می انجامد.
    از سمت دیگر،برانگیختگی مستمر ،منجر به تجربه مکرر هیجانهای منفی
    همخوان با واکنش جنگ و گریز می شود که تجربه ناخوشایندی است و می تواند
    در نهایت به اختلالات متعدد روانشناختی منجر شود.
    شاید یکی از دلایل اینکه نگاه اغلب انسانها در جامعه متمدن امروزی به این
    هیجانها منفی شده و اغلب سعی میکنند از آنها فرار کنند همین باشد.
    در حالیکه این هیجانهای بنیادی همگی اخباری درونی اند،که به ما برای حفظ بقا
    کمک میکنند.
    ناکامی،خشم می آفریند تا موانع رسیدن به هدف را برطرف کنیم؛تهدید،ترس می
    آفریند تا فرار کنیم و بقای خود را حفظ کنیم؛فقدان و شکست،غم می آفریند تا در
    عملکرد خود بازنگری کنیم و با انزوا و کاهش سوخت و ساز توان خود را

    بازیابیم؛ رابطه،عشق می آفریند تا همکاری و تولید مثل کنیم؛ رویداد جدید و
    نامانوس،تعجب می آفریند تا آن را بهتر ارزیابی کنیم.
    از این رو،هر هیجان و احساس پیام مهمی از درون است تا حرکت ما را در
    جهت سازش و تعالی تسهیل کند.
    اما همانقدر که تجربه مکرر آنها در پی برانگیختگی مستمر آسیب زننده
    است،شواهد پژوهشی نشان داده اند که سرکوبی احساسات هم پیامدهای
    جسمانی،روانی و اجتماعی منفی دارد.
    بازداری احساسات نه تنها ظرفیت تحمل ما را در لمس هیجانها کاهش می دهد و
    در نتیجه دستیابی به اطلاعات درونی جهت تصمیم گیری بهتر را عقیم
    میگذارد، بلکه جنگ و گریز و واکنش های مخرب برضد خود و دیگران نیز به
    نحو پیچیده و ظریف تری افزایش می دهد.
    اینجاست که به کارگیری اثربخش روش های سازنده و تبدیل هیجانهای بنیادی به
    مسئله گشایی خلاق در حل مشکلات ارتباطی با دیگران ضرورت میابد.
    اما تغییر سریع قواعد و افزایش پیچیدگیهای جامعه امروز باعث می شود،اغلب
    آنچه افراد در محیط خانوادگی و دیگر محیط ها در جهت برقراری ارتباط و گفت
    و گو آموخته اند،برای حل مشکلات ارتباطی آنها کفایت نکند و روشهای موثر
    برقراری ارتباط و توانمندی بیشتردر حل مشکلات که باعث میشود سیستم جنگ
    و گریز به ندرت در فرد فعال شود و از هیجانهای بنیادی خود به شیوه مثبت و
    در جهت بهبود روابط استفاده کند،نیازمند آموزش کسب مهارتهای لازم است.
    بهبود روابط از چهار بعد اهمیت دارد:
    اول_برای گروهی از افراد در بعضی مشاغل که در آنها برقراری ارتباط اهمیت
    خاصی دارد،مثل معلمان،پزشکان،مدیران،تجار و اینگونه مشاغل.
    دوم_ناتوانی در برقراری ارتباط سازنده یکی از مولفه های اساسی اختلالات و
    ناراحتی های روانی است.

    سوم_موفقیت هر فرد در زندگی در قالب رسیدن به اهدافی معنا میابد که در امور
    شغلی،اجتماعی،خانوادگی و شخصی خود تعیین کرده و رسیدن به این اهداف در
    بافت جامعه انسانی محقق می شود که یکی از مولفه های مهم آم ارتباط است.
    نهایتا مفهوم ارتباط تنها بعدی بیرونی و اجتماعی ندارد،و ارتباط با خود نیز
    نیازمند توجه و یادگیری است.در طول زندگی مان نزدیک ترین شخصی که با
    وی ارتباط داریم خودمانیم؛ از این رو، یادگیری اینکه چطور به نحو سازنده ای
    با خودمان ارتباط برقرار کنیم یکی ارز ابعاد مهم آموزش مهارت های ارتباطی
    است و در واقع زیربنای دیگر ارتباطات است.
    بر همین اساس خودآگاهی یک مهارت شخصی مهم قلمداد می شود که مانند باقی
    مهارت های ارتباطی ممکن است تجارب معمول و روزمره در زندگی هر
    فرد،فرصت لازم برای یادگیری آن را فراهم نکنک.
    در نتیجه آموزش های نظام مند و عملی درباره مهارتهای ارتباطی،خودکاوی و
    حل تعارض های درونی و بین فردی برای هر فرد لازم به نظر میرسد که به
    تناسب مشکل موجود و شرایط هر فرد می تواند در قالب حضور در گروه های
    آموزشی ،گروه های درمانی،خانواده درمانی،زوج درمانی یا درمان فردی و هر
    گونه کمک حرفه ای از جانب متخصصان حوزه روانشناسی برای رفع مشکل و افزایش مهارتهای لازم اقدام کند   

     

    تلخیص : مریم حسین پور
    برگرفته از کتاب  : سبک ها و مهارتهای ارتباطی_دکتر نیما قربانی